سلام بر نواهای بینوایی، سلام بر نمازهای رهایی و سلام بر زخمهای نهایی، سلام بر سنبله سال 1381 و سلام بر عزت و شرفی که در گرو جنگ است. سلام بر پیکرهای بیسر، سلام بر سرهای بیپیکر، سلام بر هزاران سنگر در شهر و سلام بر شهر هزار سنگر سلام بر خواجه بهاءالدین بر شربت سرخی که نوشیده شد.
و سلام به تنها ره سعادت، ایمان... جهاد... شهادت. و سلام بر قهرمان ملی افغانستان، شهید احمد شاه مسعود، شهید راه حق که به انگیزه بازخواهی استقلال کشور با وقف زنده گی اش، حفظ ارزشهای اسلامی را میخواست و تاریخ آن سخن جاودانه را ثبت و ضبط کرد تا آینده گان بدانند... بسنجند... بفهمند... و تصمیم بگیرند: (به خدا سوگند حتی اگر به اندازه کلا هم جای ماندن در این سرزمین را داشته باشم، میمانم و مقاومت میکنم.) مسعود همان که عزمش راسخ و استوار است، فریادش بیپاسخ ماند، نه، اشتباه نکنم، پاسخش را با انفجار ناجوانمردانه دادند، آن سنگدلان جاهل تبار.
مسعود با دشمنان دین و میهن و تروریستان مبارزه میکرد و دنیا نظاره گر بود، اما مسعود تروریزم را فراتر از مرزهای افغانستان میدانست و حجت را بر همه گان تمام کرد: (پیام من به آقای بوش این است که جنگ افغانستان و وجود پایگاههای تروریستی تنها به افغانستان محدود نمانده بلکه دیر یا زود، این خطرات گریبانگیر امریکا و تعدادی بیشتری از کشورها در منطقه و جهان خواهد شد.)
مسعود عزیز! حالا دیگر بدبختی برای تو نیست، برای دشمنانت است.ای قهرمان!ای شهید! و این سان سایه تبسمی آرام بر رخساره رنجور مسعود نقش بست چنانکه تابش غروب، هنگام هجرت آفتاب در دریای تار شب بر افق آسمان. و این بود آغاز هجرت غریبانۀ مسعود، چرا که به خاطر نامهربانیهای بعضی رهبران نسبت به مردم، قلب نالان.. سینه، تنگ.. بدن، رنجور.. دیده، اشکبار شده بود.
وچه سان سخت است و دردناک که آن رهبرانی که جز به فکر منافعشان نبودند به بیان رسا و استدلال محکم و حجت هویدای مسعود گوش ندادند: (احیایی کلمه ا... این نیست که تنها بیرق سبز اسلام را در جایی بلند کنیم، بلکه باید قانون خدا و اسلام باید حاکم و مراعات گردد و نباید بر ناموس مردم تجاوز گردد.) اما آنانی که ظالمانه و غاصبانه با دوستان نادان و دشمنان با هوش خارجی یکی شده بودند در زیر سایه بیرق سبز، صحنه سازان تراژیدی کشور گردیدند.
بلی، اگر مسعود را جهاد و کار شبانه روزی بیتاب نکرده بود، رنج و دردهای مردم صد چندان، او را مضطرب و نالان میساخت. چه اندوه ناکتر از اینکه فریاد زند و دادخواهی نبیند. مسعود عقیده داشت که مردم افغانستان در سطح پائین، هیچ مشکلی با هم ندارند و متأسفانه اختلافات داخلی از طرف یک تعداد روشنفکران ایجاد شده است. آیا میشود این غم سنگین را بر این قلب نازک اندوه بار، بار کرد؟ و آیا مسعود که متجاوزین سرخ از مقاومت و برنامۀ جنگی اش به تنگ آمده و فرار را بر قرار ترجیح دادند، در برابر ناملایمات داخلی جز صبر چه چاره یی داشت؟! مسعود در حالی که چون شمع سوزان آب میشد آرام، آرام، ولی با شکوه به سوی ابدیت رهسپار میشد، گاهی به یاران و همرزمان مینگریست و در رخساره مقدسشان غم تنهایی مییافت و گاهی به کودکان معصومش نگاه میکرد و یتیمی زود رس را در سیمای پاکشان مشاهده میکرد، آنان را به خدا میسپرد و گویی به وی الهام شده بود که چاره یی جز فراق جانکاه نداشت. وقت هجرت مسعود فرا رسیده و اینک اسوه جهاد و مقاومت و الگوی اخلاق و وحدت پژمرده میشود، تمام مدت عمرش در این دنیای ستم و زور، 48 سال است که دگر باید رخت بر بندد و غروب کند.
و مسعود زنده گی جاودانه را آغاز میکند و چون نفس مطمئنهای به سوی پروردگارش با قلب شکسته ولی آرام باز میگردد. به سوی خدا میرود تا در روز رستاخیز در برابر تمام کائنات، از دشمنانش انتقام بگیرد و دوستانش را به سوی بهشت موعود شفاعت نماید. در پایان فرا رسیدن غروب قهرمان ملی را به خانواده محترمشان، یاران و دوستداران آن شهید، تسلیت عرض میکنیم و امیدوار هستیم تا راه شهید مسعود ادامه یابد.
سرمقاله شماره 124 روزنامه انصار
تاریخ: 1392/6/17
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/659